-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 آبانماه سال 1384 12:16
دوباره خزون اومد نم نم بارون می زنه تو صورتم بوی خاک و نم کوچه می گه هنوز دیونتم رعد و برق فهمیده انگار زندگیم شده غم انگیز دستای کی رو گرفتی زیر بارونای پائیز می خوام اینجا با تو باشم زیر بارونا دو.باره ولی افسوس نه تو هستی نه دیگه بارون می باره خزونم داره می ره نموند برگی رو درختا من هنوز منتظرم توی جاده تک و تنها...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 آبانماه سال 1384 00:34
کوه مشکلات در برابرم خود نمایی می کرد آینده را می دیدم و قلبم شماره عجیبی می گرفت از من پرسید : چی شده ؟ گفتم : همه چی !! او از دلم با خبر بود و همه را برایم بازگو کرد و من سرم را به معنی تأئید تکان دادم ، لحظه ای سکوت نفهمیدم تو دلش چی می گفت چون حواسم بهش نبود از خودم بیرون زدم و تو چشاش خیره شدم و گفتم : منو دریاب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 آبانماه سال 1384 00:32
-
یواشکی
دوشنبه 16 آبانماه سال 1384 00:16
یواشکی نامه ات رو دادی به من خوند مش یواشکی خوند مش هزار دفعه سوزوند مش یواشکی تا ند ونن این و اون حرفه عشقمون چیه ند ونن تو زندگی خدای عشق من کیه؟ نمی خوام هیچکی بدونه که دلم کجا اسیره الهی هیچکی تو رو ازم نگیره دوست دارم برای من گل بیاری یواشکی سر تو رو سینه من بزاری یواشکی من و تو باشیم و تنها یه خدا تو آسمون که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 آبانماه سال 1384 23:57
می خواهم غزل را برای پرواز بهانه کنم و پرواز را برای رسیدن به تو و تو را بهانه ی عشق و عشق را دلیل زندگی می خواهم بگریزم از این همه دلتنگی و دلواپسی از این همه دوری و جدایی برایم ترانه بخوان می خواهم با نوازش نوای پر مهر تو تمام غصه ها را به صلیب بکشم با آخرین غزل به سوی تو پر خواهم کشید در انتظارم باش که در انتظار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 آبانماه سال 1384 23:56
یکباره ستاره ها گرفتار شدند انگار که لحظه هام بیمار شدند در خاطر سرد و خسته ام خاطره ها انگار دوباره باز تکرار شدند
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 آبانماه سال 1384 23:56
خدایا به حق تواناییت به حق بزرگی و داناییت کمک کن که پر گیرم از خاک غم نرنجاندم بر زمین بیش و کم امیدم تویی نا امیدم مکن خمودم تو لرزان چو بیدم مکن توانم شو تا سر برآرم ز خاک ز باران مهرت شود سینه پاک
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 آبانماه سال 1384 23:54
پرواز کن! امشب در آسمان ترانه ی عشق، سودای محبت می کند! امشب کبوتر سپید پر بر گنبد دل خواهد نشست و دست نسیم را بر گیسوان بید خواهد کشید... امشب مهتاب نور خود را به تمام دنیا خواهد تاباند...